به گزارش شهر تی وی، در تحلیل سریال گردن زنی باید به الگویی که این سریال در ابتدا از خود نشان داد شروع کنیم. این اثر ار خود را با یک پوستر جنجالی و متفاوت و یک تریلر مخوف آغاز کرد و به مخاطب این فرمان را داد که با یک اثر کاملاً جنایی و سورئال طرف است؛ اما سریال که آغاز میشود، ما با یک اثر تماماً اجتماعی سر و کار داریم که مانند دیگر آثار سینما و شبکه نمایش خانگی ایران است.
بیننده در پایان قسمت ابتدایی، هیچ یک از شخصیتها را نمیشناسد و این بزرگترین چیزی است که باعث میشود بسیاری از مخاطبان حرفهای دنیای سینما و تلوزیون، برای قسمت دوم لحظهشماری نکنند. کارگردان حتما باید یک فکری به حال گستردگی شخصیتها در ادامه قسمتها بکند.پس از اینکه مخاطب با ژانر اصلی این سریال درگیر میشود، سعی دارد تا با اتفاقات مختلف اثر نیز به صورت کاملاً رئال برخورد کند؛ اما هر چه داستان بیشتر جلو میرود، انسانهای سریال و شخصیتها، غیر قابل پاورپذیرتر میشوند. کارگردان هیچ سعی و تلاشی برای ایرانیزه کردن شخصیتها نکرده و تمامی کارکترها در غیرقابل درکترین حالت ممکن خود دست و پا میزنند.
چیزی که ما باید به خودمان بقبولانیم این است که سریال نمیخواهد داستان جدیدی برای مخاطب ایجاد کند و ما را در فضای خود درگیر کند، نویسنده و کارگردان صرفاً اثری را ساختهاند که تماماً ادایی است و تراژدی اختلاف طبقاتی بیشتر روی محوریت آن میچرخد. اختلاف طبقاتی که دو طرف ماجرا و قصه هم غیرقابل باورپذیر هستند.
نمیدانم در ذهن نویسنده چه میگذشته است، اما اینکه حس دو بُعد از جامعه را همزمان نتوانی به مخاطب خودت برسانی، یعنی موفق نبودی. این اثر ایده مردهای دارد که میخواهد با جامعهی ادایی نسل پولدار تلفیق شود، اما نمینتواند این کار را انجام دهد.
نویسنده و کارگردان با ساخت این اثر سعی داشتند تا اختلاف دو طرز فکر را نشان دهند؛ اما دقیقاً جایی بین وسط این دو گیر میکنند. ایده مانند خمیر نانی عمل میکند که به خوبی ورز داده نشده است و کیفیت بالایی ندارد.
این سریال از لحاظ ساختاری نیز به شدت مشکل دارد. صداگذاری فیلم به شدت اذیتکننده است. گاهی اوقات صدا بهقدری پایین میآید که مخاطب باید ولوم را تا آخر بالا ببرد و بعضی وقتها نیز به صورت ناگهانی بالا میآید و بیننده شوکه میشود.
تدوینها به شدت زیاد هستند و از نیمه دوم فیلم، مخاطب را خسته میکنند؛ در صورتیکه یک اثر درام، نباید تا این تعداد کات بیموقع و پرش بین شخصیت داشته باشد. شاید اگر با اثر سورئالی که در پوستر و تریلر دیدهایم، طرف بودیم میشد این تعداد کات را منطقی دانست، اما با این ایده و داستان، این اتفاق صرفاً ضعف محسوب میشود. شاید کارگردان میخواست فضای ملتهبی را به مخاطب نشان بدهد؛ اما من این فضا را دریافت نکردهام.
قسمت اول یک سریال، مهمترین بخش آن است. مخاطب باید در قسمت ابتدایی تمام چیزهایی که میخواهد در طول سریال با آنها درگیر شود را درک کند. مشکل قسمت ابتدایی این بود کارگردان همهچیز را در بسته تحویل داد و مخاطب را به حال خود رها کرد.
بیننده در پایان قسمت ابتدایی، هیچ یک از شخصیتها را نمیشناسد و این بزرگترین چیزی است که باعث میشود بسیاری از مخاطبان حرفهای دنیای سینما و تلوزیون، برای قسمت دوم لحظهشماری نکنند. کارگردان حتما باید یک فکری به حال گستردگی شخصیتها در ادامه قسمتها بکند.
چرا کاراکتر دایی(مهران غفوریان) در این سریال زیادی است؟
قسمت دوم نهتنها گسترش شخصیتهای قسمت اول را ندیدیم، بلکه شخصیتهای دیگری هم اضافه شدند که حتی نحوه ورود آنها به داستان جذابیت خاصی را اضافه نکرد.قسمت دوم سریال گردنزنی، فاجعهای که در قسمت پیش دیدیم را جمع نکرد؛ بلکه آن را گسترش داد و با ضعفهای بسیار زیاد، خودش را به یک سریال مناسب برای عامه مردم و مخصوص ریلزهای اینستاگرامی تبدیل کرد.
سریال در این قسمت سوتیهای بسیار متعددی داشت که به ترتیب آنها را بررسی میکنیم؛ اما پیش از این بزرگترین اشتباه در داستانپردازی را بگوییم و آن هم حذف شخصیت «باران» بود. کارگردان و نویسندگان میتوانستند داستان را به نحوی پیش ببرند که او زنده بماند و در این بین، با ماهیت «نیما» آشنا شود.
مخاطبان این سریال، در قسمت ابتدایی با شخصیتهای بسیار زیادی روبرو شدند و حقیقتاً همه به دنبال این هستند تا برای این خانواده که اعضای زیادی هم دارد، یک قصهپردازی برای هر شخصیت صورت بگیرد؛ اما در قسمت دوم نهتنها گسترش شخصیتهای قسمت اول را ندیدیم، بلکه شخصیتهای دیگری هم اضافه شدند که حتی نحوه ورود آنها به داستان جذابیت خاصی را اضافه نکرد.
قسمت دوم سریال گردنزنی، فاجعهای که در قسمت پیش دیدیم را جمع نکرد؛ بلکه آن را گسترش داد و با ضعفهای بسیار زیاد، خودش را به یک سریال مناسب برای عامه مردم و مخصوص ریلزهای اینستاگرامی تبدیل کرد.«مهران غفوریان» به عنوان دایی «باران» و یک شخصیت به نام «عزیز» که تقریباً در داستان و شخصیتهای مختلف این خانواده، یک عضو کاملاً غیر ضروری محسوب میشود.
ورود «بهنام تشکر» به عنوان یک سردسته باند تبهکار نیز در نوع خودش فاجعه بود. او پیش از پلیسها (بدون اینکه سریال توضیح دهد چگونه این اتفاق رخ میدهد)، قاتل «باران» و «نیما» را پیدا میکند و میخواهد از او اعترافی را بگیرد که باز هم نمیدانیم.
اکت «بهنام تشکر» در این سریال به صورت عجیبی فاجعهبار تلقی میشود و مخاطب بیشتر به او میخندد تا بتواند از او بترسدو البته، نحوه نشاندادن او به عنوان یک سردسته احمق نیز این حس را برای مخاطب تلقی میکند.
پس از فرار کاملاً احمقانه قاتل، او با یک ون سرو کلهاش پیدا میشود و به صورت کاملاً احمقانهتر، به چند بلوک یونولیتی برخورد میکند و راهی بیمارستان میشود. بدترین نوع ورود شخصیت هم برمیگردد به پژمان بازغی که به عنوان «شیخ» در سریال نام برده میشود و ارتباط مستقیمی با «نیما» و فرزند «مانی» دارد.
همچنین، فصل دوم از لحاظ ساختاری همچنان مانند قسمت ابتدایی است و فکر میکنم ما تا قسمت پایانی با این روند مواجه باشیم. تدوین و فیلمبرداری همچنان ضعیف هستند و صدابرداری نیز مشکلات خیلی بزرگتری پیدا کرده است. در برخی از سکانسها، متوجه حرف کارکترها نمیشویم و اصلا نمیفهمیم که چه میگویند و این دقیقاً ضعف صدابردار است.
قسمت سوم؛ استمرار مفهوم در هالهای از ابهام
این قسمت نیز در هالهای از ابهام شخصیتپردازی قرار دارد. در ابتدای قسمت، «فریبرز» را میبینیم که حالا میخواهد خودش وسایل «عزیز» را به خانه خواهرش ببرد. شخصیت «مهران غفوریان» و همسرش، نه تنها جذابیتی به داستان اضافه نمیکنند، بلکه بهگونهای پیش میروند که انسان سعی دارد تا فیلم را در موقعیتهایی که آنها هستند، جلو بزند.
آشفتگی ساختگی و عزاداری کاملاً مصنوعی، خانواده «نیما»، کمکی به پیشروی داستان نمیکند و ما همچنان به دنبال این هستیم تا حداقل یک شخصیت را درک کنیم.
ردیفشدن تمام اتفاقات به صورت کلیشهای نشان میدهد که کارگردان سعی دارد تا همهچیز را به صورت یک ژانر جنایی و یک جنایت انتزاعی در بیاورد تا صرفاً مخاطب عامه را با هیجان همراه کند. او نمیخواهد تعداد شخصیتها را برای ما توضیح دهد؛ بلکه میخواهد یک تعریف هیجانانگیز ارائه دهد تا کارکترها گم شوند.
قسمت سوم صرفاً جنایات و مکافات را افزود. کارگردان همچنان ضعف در داستانپردازی زیبا دارد. باید قسمت آینده را نیز تماشا کرد و دید که آیا این سریال ارزش دیدن دارد یا خیر.
قسمت چهارم؛ شخصیتهای غیرواقعی باقی میمانند
در قسمت چهارم همچنان برخی از شخصیتها (تقریباً نزدیک ۹۰ درصد آنها)، برای من غیر واقعی هستند و حتی نسبتهای آنها با یکدیگر مشخص نیست.
چیزی که چند سالی است در سینمای ایران در شاهد رقم خوردن آن هستیم، داستانهایی است که به یک اثر سینمایی تبدیل نشدند. در سریال گردن زنی نیز این اتفاق صدق میکند. سریال بهگونهای ساخته شده که انگار فیلمساز یک فیلمنامه را دریافت کرده و صرفاً به دنبال این بوده که آن را به یک مدیای قابل تماشا تبدیل کند.
عوامل سازنده این اثر، هیچ تلاشی برای زیباتر کردن این داستان نمیکنند و انگار همیشه به خودشان میگویند که داستان همهچیز است. این سریال انگار ناظر کیفی ندارد. برخی از سکانسها و برخی از پلانها به قدری بدون توضیح پیش میروند که بعد از ۴ قسمت همچنان آن گیج شدن قسمت ابتدایی به چشم میخورد.
یکی دیگر از مشکلات سریال که پس از چهار قسمت همچنان پابرجاست، صداگذاری است. من هر قسمت را با خروجی متفاوتی از صدا، سریال را گوش دادهام و هر بار دیالوگهایی بودند که متوجه آنها نمیشدم.
یکی دیگر از مشکلاتی که دوباره در قسمت جدید نیز شاهدش بودیم و با انجام قتل در این اپیزود تشدید شد، درگیریهای دو خانواده بعد از کشتهشدن دختر و پسرشان است. جدا از اینکه با ساده رخ دادن قتل قسمت ۴ نیز میتوان مشکل داشت، اما تهمتهایی که شخصیتها نیز به همدیگر میزنند کاملاً غیر قابل درک است.
در این قسمت متوجه شدیم که «بردیا» به نحوی با قتل «نیما» و «باران» ربط پیدا میکند. او با «ترلان پروانه» که در این سریال با هزار زحمت متوجه میشویم که نام او «طناز» است، نقشه میکشند تا یک قاتل را برای باز کردن گاو صندوق که مدارکی علیه «شیخ» دارد، اجیر کنند. این قاتل را نیز متوجه شدیم که «بهنام تشکر» از زندان آزاد کرده است. تمامی این اتفاقات به صورت زنجیروارانه به همدیگر وصل میشوند.
مشکل دیگری که در قسمت جدید میبینیم، حضور شخصیت «شیخ» به عنوان یک زن است. ما در دو قسمت پیش، نیمنگاهی از یک شخصیت به اسم «شیخ» داشتیم که فکر میکردیم «پژمان بازغی» نقش او را بازی میکند؛ اما در این قسمت تمامی رشتهها پنبه میشوند. شخصیت «شیخ» یک زن است که هیچ کاریزمای قدرتی ندارد.
در واقع «پژمان بازغی» وکیل اوست. این چرخش هویت و بومیسازی نشدن یک اسم برای نشان دادن قدرت، فقط در فیلمهای کمدی درجه سه پیدا میشود.
متاسفانه قسمت پنجم
در این اپیزود، عملاً هیچ اتفاقی رخ نداد؛ اما هیچ شخصیت اضافهای به داستان نیامد و این خودش جای شکر دارد.
خانوادهای که درگیر کنار آمدن با مرگ فرزند خود هستند، حالا یک چالش جدید دارند و باید جنازه پدر قاتل را از دید پلیسی که هیچ مجوزی برای گشتن خانه ندارد، پنهان کنند. در این میان، پلیس به صورت کاملاً اتفاقی ماشین او را پیدا میکند و لکه خون در صندلی پشت پیدا میشود.
تمام این اتفاقات، به صورت کاملاً اتفاقی و سریع رخ میدهند و عملاً مخاطب هیچ دیدگاهی از اینکه “چرا این اتفاق رخ داده است؟”، ندارد. شخصیت «مهران غفوریان»، در بغرنج وضعیت ممکن، درخواست ارثیه میکند و این حرکت در این قسمت فیلم، بدون هیچ منطقی رخ میدهد.
همچنین، در اواخر قسمت نیز ما با یک فلشبک مواجه هستیم. عموماً هدف فلشبک برای نشان دادن عمق یک اتفاق یا شخصیت به تصویر کشیده میشود؛ اما شما بعد از دیدن این تکنیک، عملاً حس میکنید که وقت خود را تلف کردید.
قسمت ششم؛ارزش تماشا کردن ندارد
قسمت ششم این سریال یک هدف مشخص داشت و به آن هم رسید. آن هم این بود که این اثر ارزش تماشا ندارد و وقت خود را تلف نکنید. کارگردان در حین فیلمسازی میدانست که این اثر توجه مخاطبان را به خودش جلب نمیکند و انگار از ارشاد و ساترا مجوز ممیزیهایی را درخواست کرد که در دیگر آثار رخ نمیدهند.
یکی دیگر از نقدهایی که میتوان به این قسمت به آن اشاره کرد، دیالوگهای تکراری برای شخصیت «بهمن» است. نویسنده در قسمت ششم کمترین زمان را برای نوشتن دیالوگهای او صرف کرد. فکر میکنم این شخصیت در طول ۳ دقیقه، بالای ۵ بار جمله “ما هم مثل شما میخوایم که قاتل پیدا بشه” را بیان کرد. این حجم از دیالوگ تکراری برای فقط یک شخصیت، به حس آن لحظه ضربه وارد میکند.در این قسمت شاهد نوشیدن مشروب هستیم؛ اتفاقی که به ندرت در نمایش خانگی رخ میدهد. بدون شک حضور این سکانس، بدون هیچ توضیح قبلی، صرفاً برای جذب مخاطبانی است که با این اتفاقات ارتباط برقرار میکنند. مخاطب عام چنین چیزی را ندیده است و این اتفاق را به خوبی میپذیرد و از نظرش شجاعت بهشمار میآید.
اما اگر بخواهیم در نقد سریال گردن زنی روی این مسئله متمرکز شویم، میبینیم که جز جذب مخاطب عام خود که حالا از سریال ناامید شده است، بیان این حرکات و نشان دادن آن، کمی تصنعی بهنظر میرسد.
یکی از نقدهایی که در هر قسمت به آن اشاره میکردم، بازیگریهای کاملاً بد از بازیگرانی کاملاً با تجربه است. «رویا نونهالی» در همان سکانسی که شوهرش حس غم او را برمیانگیزد، به قدری فاجعه ظاهر میشود که انگار صرفاً میخواهد از نقش خود فرار کند. او هیچ ثباتی از خود نشان نمیدهد و گویا چهره و اکتهای او را با هوش مصنوعی تنظیم کردند.
یکی دیگر از نقدهایی که میتوان به این قسمت به آن اشاره کرد، دیالوگهای تکراری برای شخصیت «بهمن» است. نویسنده در قسمت ششم کمترین زمان را برای نوشتن دیالوگهای او صرف کرد. فکر میکنم این شخصیت در طول ۳ دقیقه، بالای ۵ بار جمله “ما هم مثل شما میخوایم که قاتل پیدا بشه” را بیان کرد. این حجم از دیالوگ تکراری برای فقط یک شخصیت، به حس آن لحظه ضربه وارد میکند.
همچنین یک چیز دیگر که باید در نقد سریال گردن زنی به آن اشاره کنیم، شخصیت مهم «شیخ» است که در این دو قسمت به طور کلی از یادها رفت. نمیتوان ایراد را بر اساس این قسمت تلقی کرد، اما نویسندهای که به فکر اضافه کردن این شخصیت بود، به شخصیتپردازی آن هم فکر کرده بود؟
قسمت هفتم؛ طراحی بیدروپیکر
در ابتدای این قسمت، نخستین سوالی که پیش میآید این است که طبق شواهد معلوم، پلیس چگونه میتواند به این سادگی قانع شود؟ صرفاً با یک صحبت ساده، پلیس بدون در نظر گرفتن ماشین، افرادی که ترسیدهاند و ساعتی که این رویداد رخ میدهد، اجازه رفت و آمد به آنها میدهد.
کارگردان در انتهای قسمت پایانی یک علامت سوال بسیار مهم را در ذهن مخاطب ایجاد کرد، اما به سادگی از آن گذشت. مگر میشود بهشت زهرا انقدر بی در و پیکر باشد که شبانه یک جنازه در آن دفن کنند و هیچکس هم نفهمد؟
افتتاحیه این قسمت به همین شکل گذشت. در ادامه ماجرا، یک گذر کوتاه از قاتل سریال داریم که گویا میخواهد صرفاً فرار کند. او و «ترلان پروانه» در فکر این هستند که زودتر از ایران بروند. من دوست دارم یک شخصیت منفی در سریال جنایی و معمایی، باعث معضل شود و حداقل یک چالشی برای پلیس ایجاد کند؛ اما شخصیت منفی این اثر صرفاً حضور داشت تا یک سری افراد را به صورت ناخواسته بکشد و متواری شود.
کارگردان بعد از ۷ قسمت تازه به فکر این افتاده که یک سری معماهای کوچک را در قالب فلشبک برای ما فاش کند. «باران» چگونه عاشق «امیر» میشود، چگونه با او قطع ارتباط میکند و دختر «بهمن» چگونه به دست «شیخ» کشته میشود، معماهایی بودند که برای ما به صورت نیمهکاره توضیح داده شدند.
پیش از پرداختن به ادامه ماجرا، باید مخاطب را آگاه کرد که این چند فلشبک، ایرادات فرمی و ساختاری دارند. شاید در سینمای هالیوود و همچنین بالیوود این اتفاق را زیاد مشاهده کرده باشید، اما اگر بخواهید به صورت آگاهانه به قضیه نگاه کنید، چیزی به اسم اسلوموشن، در سینما وجود ندارد. سکانس کشتهشدن دختر «بهمن» به صورت اسلوموشن فیلمبرداری شده بود که این خودش ایراد ساختاری محسوب میشود.
این تمام چیزی بود که قسمت جدید این مجموعه به مخاطب خود گفت. تیکههای پازل سریال به صورت نامرتب در حال چینش هستند و به نظر بهتر است این اثر تا ۱۰ یا ۱۲ قسمت ادامه داشته باشد.
قسمت هشتم؛ هالهای از ابهامات بیانتها
اگر بخواهیم رو راست و صادق باشیم، این قسمت از سریال گردن زنی، هیجان لازم برای یک اثر معمایی جنایی را داشت؛ اما باز هم مملو از سوتیها و اشتباهاتی بود که بهتر از ابتدا به آنها بپردازیم.
در ابتدای قسمت، «مانی» به صورت کاملاً اتفاقی یک چیزی از «باران» متوجه شده است و صحبتهایی با «سایه»، همسرش دارد. عدم توضیح کارگردان در شخصیتپردازی و بازی بد بازیگر «مانی»، اولین چیزی است که در ابتدای قسمت در ذوق میزند.
دومین اشتباهی که در این قسمت رخ داد، مقدار دقیقه پایین و تعداد فلشبکهای بیهوده زیاد است. از آنجایی که ما تا قسمت هفته گذشته هیچ چیزی از گذشته شخیصتها نمیدانستیم، حضور فلشبک در این قسمتها کاملاً طبیعی است؛ اما اینکه قسمتهای بر پایه فلشبک انقدر کم باشند، به پیشبرد داستان لطمه وارد میکند.
کل فایل ویدیویی قسمت هشتم ۴۳ دقیقه بود. حداقل ده دقیقه تیتراژ و تبلیغات است و این میانگین فلشبک برای یک قسمت ۳۰ دقیقهای زیاد بهشمار میآید.
سومین سوتی بد این قسمت، جایی بود که طلبکارها در خانه فریبرز را میزدند. او در عرض ۲۰ ثانیه جلوی در رفت، دعوا کرد، کتک زد، کتک خورد و خونین به سمت زنش آمد و خندید. یعنی غیر طبیعیترین حالت دعوا در این سکانس به نمایش گذاشته شد.
در این قسمت «شیخ» حالا وارد ماجرا شده است و باید ببینیم در قسمت هفته آینده چگونه شخصیت آن را گسترش میدهند. همچنین یک قتل دیگر رخ داد و حالا همهچیز تا هفته آینده در هالهای از ابهام قرار دارد.
قسمت نهم؛غیرطبیعیترین نمایش دعوا کردن
در ابتدای قسمت، «مانی» به صورت کاملاً اتفاقی یک چیزی از «باران» متوجه شده است و صحبتهایی با «سایه»، همسرش دارد. عدم توضیح کارگردان در شخصیتپردازی و بازی بد بازیگر «مانی»، اولین چیزی است که در ابتدای قسمت در ذوق میزند.
دومین اشتباهی که در این قسمت رخ داد، مقدار دقیقه پایین و تعداد فلشبکهای بیهوده زیاد است. از آنجایی که ما تا قسمت هفته گذشته هیچ چیزی از گذشته شخیصتها نمیدانستیم، حضور فلشبک در این قسمتها کاملاً طبیعی است؛ اما اینکه قسمتهای بر پایه فلشبک انقدر کم باشند، به پیشبرد داستان لطمه وارد میکند.
کل فایل ویدیویی قسمت هشتم ۴۳ بود. حداقل ده دقیقه تیتراژ و تبلیغات است و این میانگین فلشبک برای یک قسمت ۳۰ دقیقهای زیاد بهشمار میآید.
سومین سوتی بد این قسمت، جایی بود که طلبکارها در خانه فریبرز را میزدند. او در عرض ۲۰ ثانیه جلوی در رفت، دعوا کرد، کتک زد، کتک خورد و خونین به سمت زنش آمد و خندید. یعنی غیر طبیعیترین حالت دعوا در این سکانس به نمایش گذاشته شد.
«شیخ» حالا وارد ماجرا شده است و باید ببینیم در قسمت هفته آینده چگونه شخصیت آن را گسترش میدهند. همچنین یک قتل دیگر رخ داد و حالا همهچیز تا هفته آینده در هالهای از ابهام قرار دارد.
قسمت دهم؛ فلشبکهای تزئینی
با توجه به اینکه ما هر هفته در نوشته نقد سریال گردن زنی بیشتر از فیلم انتقاد میکنیم و سوتیهایآن را میگیریم، بیایید در نقد قسمت نهم نیز ترک عادت نکنیم.
ابتدای قسمت، با سکانسی از امیر شروع شد. او حالا متوجه آن زبان رمزی باران شده و آمده بود تا به دنبال حقیقت بگردد؛ اما نخستین سوتی در اینجا رخ میدهد.
او یک دیالوگ میگوید و بیان میکند که به دنبال قاتل نیماست. طبق شواهدی که در قسمتهای گذشته دیدیم، قطعا او تاکنون متوجه شده که قاتل همان شاهرخ بود که در قسمت قبل به قتل رسید.
دومین سوتی نیز جلوتر و در فلشبکی رخ میدهد که باران را در حال گیتار زدن میبینیم. بهتر بود تا کارگردان پیش از اینکه گیتار را به دست او بدهد، سه روز وقت میگذاشت و نحوه درست آکورد زدن و حتی درست گیتار دست گرفتن را به او یاد میداد. نحوه اجرای گیتار باران در این سکانس، کاملا غلط است.
یک نکته مهم که وجود دارد و در قسمت قبل هم به آن اشاره کردیم، بیفاییدهبودن تمامی فلشبکهاست. تکنیک فلشبک در دو قسمت پایانی این سریال به جای اینکه برای مشخص شدن حقیقت باشند، صرفا جنبه تزیینی دارند.
به صورت کلی در این قسمت بالاخره پلیس متوجه شد که بردیا با شبنم ارتباط دارد. اتفاق بزرگ دیگر نیز که بالاخره پس از سه قسمت شاهدش بودیم، نقش شخصیت مهران غفوریان در قتل شاهرخ بود که البته مشخص هم بود.
قسمت یازدهم؛ سکانسهای اضافی توی ذوق میزند
در نقد سریال گردن زنی ، تمام قضیه «شیخ» و اتفاقات حولمحور آن، تا همینجا پیش خواهد رفت و ما اطلاعات بیشتری از آن نخواهیم فهمید، مگر اینکه با فرمون وکیل او، داستان به نحوی پیش برود. در این قسمت همهچیز دوباره به حالت اولیه برمیگردد و یک قسمت بیهوده برای صرفاً روی کار آمدن غیر منطقی وکیل «شیخ» میبینیم.
در یک سکانس از این قسمت، «مانی» در یک دیالوگ، تمام مسیری که این خانواده در سریال گردن زنی طی میکنند را میگوید. او در سوال اینکه “چه کاری میخواهد انجام دهد” بیان میکند که نمیداند.
این دیالوگ بهخوبی نشان میدهد که تمام اعضای این خانواده در این ۱۱ قسمت، واقعا هدف خاصی را دنبال نمیکنند و شاید هیچکدام نمیدانند که دقیقاً چهکاری قرار است انجام دهند.
بزرگترین نکات منفی قسمت یازدهم سریال گردن زنی به سکانسهای بازجویی برمیگردد.
شخصیت «امیر» در ۱۱ قسمت سریال هیچ کاریزمای کارگاهی ندارد و اگر در جامعه او را میدیدیم، از او بهعنوان شَرخر یاد میکردیم. «بردیا» نیز بهعنوان یک فرد بالغ، هنوز نمیداند که اگر در حضور وکیلش صحبت کند بهنفعش است؟
کارگردان این سریال، یک اشتباه را بهوضوح تکرار میکند. او بارها مخاطب ما را با دیالوگهای کاملاً بیهوده روبرو میکند که هیچ جذابیتی برای مخاطب ندارند. بهعنوان مثال اگر قرار بود که صحبتهای «عزیز» به هیچجا نرسد، چرا اصلا این سکانس ساخته شد؟
بهطور کلی، قسمت ۱۱ نیز اشتباهات قسمتهای پیشین خود را تکرار میکند؛ اما با این تفاوت که حداقل چند درصد به ما اطلاعات میدهد تا حداقل با اشتیاق بیشتری منتظر قسمت بعد باشیم.
نقد قسمت دوازدهم
قسمت ۱۲ سریال گردن زنی به صورت کلی روی درگیریهای خانواده اصلی سریال تمرکز کرد و بیشتر حولمحور عواطف برخی از شخصیتها مانند «بهمن» و «مونا» میچرخید.
این قسمت بیشتر درام بود تا یک اثر جنایی و یا معمایی. ما با عواطف درونی شخصیتهایی مواجه شدیم که تمامی آنها به دلایلی گناهکار هستند؛ اما هیچوقت دست به قتل نمیزنند.
سریال سعی دارد شخصیت «گیسو» را برای ما بد جلوه بدهد تا آن شخصیت منفی اصلی را که «مهران غفوریان» نقش آن را بازی میکند را فراموش کنیم.
به صورت کلی در این قسمت اتفاقات زیادی رخ نداد تا دست ما هم از انتقاد و نقد کوتاه بماند؛ اما نکتهای که همچنان مخاطب را شاید اذیت کند، عدم بازی خوب از تمامی بازیگران سریال است.
منبع: فیگار